دیروز جلو نانوایی با یکی قرار داشتم.
یه پسری بود که همیشه میدیدمش و همیشه هم به کلیتش غبطه میخوردم ولی از این که سیگار می کشید و با کسایی میگشت که ظاهر و حال و روز خوبی نداشتن هم پیش خودم همیشه سرزنشش میکردم!
خلاصه امروز صبح باز دیدمش و باز هم همون تفکرات.
همین طور که منتظر ایستاده بودم ، یهویی یه صدای تلپی اومد . بعد دیدم یکی از داخل نانوایی به سرعت باد دوید و سوار ماشینش شدو بعد و با یه بطری آب تو دستش دوباره با همون سرعت پرید بیرون از ماشین رفت توی نانوایی .اومدم پایین تر و داخلو نگاه کردم دیدم اون پسره دراز تا دراز رو زمین ولو شده و از هوش رفته .
با چند تا سیلی و پاشیدن آب رو صورتش گیج زنان به خودش اومد ولی باز هم توان بلند شدن نداشت.
بلندش کردن و سرو صورتش رو شستن و خلاصه نمیدون چه مشکلی داشته و چی شد یهویی. هیچ کس هم چیزی نپرسید.
همه مون یه مشکلاتی داریم تو زندگی همه امون درگیر موارد و مشکلاتی هستیم که کمتر کسی ازش خبر داره .با وجود تمام مشکلات و دردسرهای که میکشیم ولی باز هم میگم ؛ خدایا شکرت . شکرت چون واقعا به این اعتقاد دارم که خدا دردی نمیده که نتونی تحملش کنی و واقعا هستن کسانی بد تر از من بد تر از ما...
بزارین برای یه چیز دیگه ای هم از خدا تشکر کنم
خدایا شکرت که عسل ، دارچین و لیمو رو آفریدی
این شربت وقتی تگری هم باشه انگاری که از بهشت اومده
همه مثل هم نیستند!...برچسب : نویسنده : hamed-ss بازدید : 84